Lyrics Distress - Omid Nemati
چون
زلف
توام
جانا
در
عین
پریشانی
چون
باد
سحرگاهم
در
بی
سروسامانی
من
خاکم
و
من
گردم
من
اشکم
و
من
دردم
تو
مهری
و
تو
نوری
تو
عشقی
و
تو
جانی
دل
با
من
و
جان
بی
تو
نسپاری
و
بسپارم
کام
از
تو
و
تاب
از
من
نستانم
و
بستانی
خواهم
که
تو
را
در
بر
بنشانم
و
بنشینم
تا
اتش
جانم
را
بنشینی
و
بنشانی
خواهم
که
تو
را
در
بر
بنشانم
و
بنشینم
تا
اتش
جانم
را
بنشینی
و
بنشانی
از
اتش
سودایت
دارم
من
و
دارد
دل
داغی
که
نمی
بینی
دردی
که
نمیدانی
داغی
که
نمی
بینی
دردی
که
نمی
دانی
چون
زلف
توام
جانا
در
عین
پریشانی
چون
باد
سحرگاهم
در
بی
سر
و
سامانی
Attention! Feel free to leave feedback.