paroles de chanson Shohreye Shahr - Alireza Ghorbani
شهره
ی
شهرِ
عقل
را
همچو
اسیر
می
بری
دوش
نخفت
چشمِ
من
چشم
تو
بود
و
لشکری
هر
نفس
از
تو
در
دلم
شعله
زبانه
می
کشد
جانِ
من
از
خیال
تو
جرعه
به
جرعه
می
چشد
باز
میان
خوابِ
خود
سجده
کنان
نشسته
ام
طعنه
به
آسمان
زده
هُرمِ
حَرم
شکسته
ام
زلفِ
عبادتِ
مرا
دستِ
تو
تاب
می
دهد
کفر
به
دستِ
خود
مرا
ساغرِ
ناب
می
دهد
دستِ
عطش
به
جان
من
کاسه
ی
آب
می
دهد
کوزه
ی
جانِ
من
چرا
بوی
شراب
می
دهد؟
بوسه
به
پای
بت
زدم
کعبه
ی
دل
تباه
شد
پرده
به
پرده
آسمان
سوخته
شد،
سیاه
شد
پرده
به
پرده
آسمان
سوخته
شد،
سیاه
شد
Attention! N'hésitez pas à laisser des commentaires.