paroles de chanson Afsaneh Shirin - Hayedeh , Mohammad Reza Shajarian
(شب
چو
دربستم
و
مست
از
می
نابش
کردم
شب
چو
دربستم
و
مست
از
می
نابش
کردمماه
اگر
حلقه
به
در
کوفت
جوابش
کردم
دیدی
آن
ترک
ختا
دشمن
جان
بود
مراگرچه
عمری
به
خطا
دوست
خطابش
کردم)
ای
بی
وفا
راز
دل
بشنو
از
خموشی
مناین
سکوت
مرا
ناشنیده
مگیر
ای
آشنا
چشم
دل
بگشا
حال
من
بنگرسوز
و
ساز
دلم
را
ندیده
مگیر
امشب
که
تو
در
کنار
منی
غمگسار
منیسایه
ات
سر
من
تا
سپیده
مگیر
ای
اشک
من
خیز
و
پرده
مکش
پیش
چشم
ترموقت
دیدن
او
راه
دیده
مگیر
دل
دیوانه
من
به
غیر
از
محبت
گناهی
ندارد
خدا
داند
شده
چون
مرغ
طوفان
که
جز
بی
پناهی
پناهی
ندارد
خدا
داند
منم
آن
ابر
وحشی
که
در
هر
بیابان
به
تلخی
سرشکی
بیفشاند
به
جز
این
اشک
سوزان
دل
نا
امیدم
گواهی
ندارد
خدا
داند
ای
بی
وفا
راز
دل
بشنو
از
خموشی
مناین
سکوت
مرا
ناشنیده
مگیر
ای
آشنا
چشم
دل
بگشا
حال
من
بنگرسوز
و
ساز
دلم
را
ندیده
مگیر
دلم
گیرد
هرزمان
بهانه
توسرم
دارد
شور
جاودانه
تو
روی
دل
بود
به
سوی
آستانه
تو
تا
آید
شب
در
میان
تیرگی
هاگشاید
تن
روح
من
به
شور
و
غوغا
روکند
چو
مرغ
وحشی
سوی
خانه
تو
ای
بی
وفا
راز
دل
بشنو
از
خموشی
مناین
سکوت
مرا
ناشنیده
مگیر
ای
آشنا
چشم
دل
بگشا
حال
من
بنگرسوز
و
ساز
دلم
را
ندیده
مگیر
(منزل
مردم
بیگانه
چوشد
خانه
چشمآنقدر
گریه
نمودم
که
خرابش
کردم
شرح
داغ
دل
پروانه
چو
گفتم
با
شمعآتشی
در
دلش
افکندم
و
آبش
کردم
غرق
خون
بود
و
نمیمرد
ز
حسرت
فرهاد
غرق
خون
بود
و
نمیمرد
ز
حسرت
فرهادخواندم
افسانه
شیرین
و
به
خوابش
کردم)
(شب
چو
دربستم
و
مست
از
می
نابش
کردمماه
اگر
حلقه
به
در
کوفت
جوابش
کردم
منزل
مردم
بیگانه
چوشد
خانه
چشم
آنقدر
گریه
نمودم
آنقدر
گریه
نمودم
که
خرابش
کردم
شرح
داغ
دل
پروانه
چو
گفتم
با
شمعآتشی
در
دلش
افکندم
و
آبش
کردم
غرق
خون
بود
و
نمیمرد
ز
حسرت
فرهادخواندم
افسانه
شیرین
و
به
خوابش
کردم
دل
که
خونابه
غم
بود
و
جگرگوشه
دردبر
سر
آتش
جور
تو
کبابش
کردم
زندگی
کردن
من
مردن
تدریجی
بود
آنچه
جان
کند
تنم
آنچه
جان
کند
تنم
عمر
حسابش
کردم)
(دل
که
خونابه
غم
بود
و
جگرگوشه
دردبر
سر
آتش
جور
تو
کبابش
کردم
زندگی
کردن
من
مردن
تدریجی
بودآنچه
جان
کند
تنم
عمر
حسابش
کردم)
ای
بی
وفا
راز
دل
بشنو
از
خموشی
مناین
سکوت
مرا
ناشنیده
مگیر
ای
آشنا
چشم
دل
بگشا
حال
من
بنگرسوز
و
ساز
دلم
را
ندیده
مگیر
امشب
که
تو
در
کنار
منی
غمگسار
منیسایه
ات
سر
من
تا
سپیده
مگیر
ای
اشک
من
خیز
و
پرده
مکش
پیش
چشم
ترموقت
دیدن
او
راه
دیده
مگیر
دل
دیوانه
من
به
غیر
از
محبت
گناهی
ندارد
خدا
داند
شده
چون
مرغ
طوفان
که
جز
بی
پناهی
پناهی
ندارد
خدا
داند
منم
آن
ابر
وحشی
که
در
هر
بیابان
به
تلخی
سرشکی
بیفشاند
به
جز
این
اشک
سوزان
دل
ناامیدم
گواهی
ندارد
خدا
داند
ای
بی
وفا
راز
دل
بشنو
از
خموشی
مناین
سکوت
مرا
ناشنیده
مگیر
ای
آشنا
چشم
دل
بگشا
حال
من
بنگرسوز
و
ساز
دلم
را
ندیده
مگیر
دلم
گیرد
هرزمان
بهانه
توسرم
دارد
شور
جاودانه
تو
روی
دل
بود
به
سوی
آستانه
تو
چو
آید
شب
در
میان
تیرگی
ها
گشاید
پر
روح
من
به
شورو
غوغا
روکند
چو
مرغ
وحشی
سوی
خانه
تو
ای
بی
وفا
راز
دل
بشنو
از
خموشی
مناین
سکوت
مرا
ناشنیده
مگیر
ای
آشنا
چشم
دل
بگشا
حال
من
بنگرسوز
و
ساز
دلم
را
ندیده
مگیر
Mohsenbhdr
Attention! N'hésitez pas à laisser des commentaires.