paroles de chanson The Last Bus - Mohsen Chavoshi
اوج
گرفتی
و
من
قفس
شدم
از
تو
حسرت
آزادی
وبال
بالم
شد
یه
روز
دیدمتو
تازه
شدم
از
نو
یه
روز
از
تو
گذشت
هزار
سالم
شد
سکوته
تو
مثله
یه
راز
سر
بسته
بین
تولد
و
مرگ
شناورم
میکرد
نفس
کشیدن
تو
قوطی
در
بسته
از
این
که
پروانه
م
مکدرم
میکرد
دست
که
میبردی
به
کوله
بار
سفر
دخیل
میبستم
به
دستگیره
در
دخیل
میبستم
به
جاده
های
عبوس
دخیل
میبستم
به
آخرین
اتوبوس
دست
که
میبردی
به
کوله
بار
سفر
دخیل
میبستم
به
دستگیره
در
دخیل
میبستم
به
جاده
های
عبوس
دخیل
میبستم
به
اخرین
اتوبوس
اونقداهم
میگن
دلت
بزرگ
نبود
دلت
یه
زندونه
یه
چاردیواری
تصورم
از
تو
دود
هوا
شد
رفت
تا
هی
سقوط
کنم
به
زیر
سیگاری
صعود
میکردم
به
قله
چشمات
سقوط
میکردم
مهم
نبود
برات
دلم
میخواست
که
تو
رو
حبس
کنم
تو
صدام
هیچکی
به
غیر
از
تو
مهم
نبود
برام
چشم
که
مینداختی
به
آینه
و
چمدون
پناه
میبردم
به
کوچه
و
بارون
چشم
که
میبستی
به
بی
پناهی
من
پناه
میبردم
به
ناامید
شدن
دست
که
میبردی
به
کوله
بار
سفر
دخیل
میبستم
به
دستگیره
در
دخیل
میبستم
به
جاده
های
عبوس
دخیل
میبستم
به
اخرین
اتوبوس
Attention! N'hésitez pas à laisser des commentaires.