paroles de chanson Zibaye Man - Evan Band
جانم
به
لب
آمد
عجب
صبری
تو
داری
من
که
مردم
پیراهنم
را
پاره
کن
من
بویی
از
یوسف
نبردم
امشب
کلید
خانه
را،
دیوانه
را،
دستت
سپردم
جانم
به
لب
آمد
عجب
صبری
تو
داری
وقت
دیدار
کو
شانه
ات
دیوانه
ات
مانده
میان
بغض
و
رگبار
چون
آخرش
عاشق
سرش
یک
شانه
میخواهد
نه
دیوار...
تو
ماه
پیشانی
چرا
در
آسمانم
نیستی
وای...
ای
ماه
پیشانی
بگو
در
آسمان
کیستی
وای...
تو
هم
ز
خویشم
رانده
ای
هم
در
گلویم
مانده
ای
وای
هر
روز
مردم
پای
تو
یک
روز
خاطر
خواه
من
باش
ای
وای
من
زیبای
من
به
جای
من
باشی
تو
ای
کاش
جانم
به
لب
آمد
عجب
میلی
به
این
دوری
دلت
داشت
پیراهنم
را
پاره
کن
هم
جان
رسد
دست
تو
هم
دل
من
پای
تو
جان
دادم
و
از
تو
فقط
دل
خواستم
دل...
من
پای
تو
جان
دادم
و
از
تو
فقط
دل
خواستم
دل
تو
ماه
پیشانی
چرا
در
آسمانم
نیستی
وای...
ای
ماه
پیشانی
بگو
در
آسمان
کیستی
وای...
تو
هم
ز
خویشم
رانده
ای
هم
در
گلویم
مانده
ای
وای
هر
روز
مردم
پای
تو
یک
روز
خاطر
خواه
من
باش
ای
وای
من
زیبای
من
به
جای
من
باشی
تو
ای
کاش
جانم
به
لب
آمد
عجب
میلی
به
این
دوری
دلت
داشت
Attention! N'hésitez pas à laisser des commentaires.